آمد از وابستگی هایش رهایم کرد ورفت
با خزان دوری خود آشنایم کرد ورفت
بوته ای بودم میان بوستان زندگی
بر زمینم زد.شکستم.بی بهایم کرد ورفت
اشکهایم جاری احساس پاک غنچه هاست
خنده ای بر شکوه ها وگریه هایم کرد ورفت
رفته بودم تا دل دریائیش را بشکنم
آمد از آن سوی دریاها صدایم کرد ورفت
می تراویدم چو عطر یاس از پیراهنش
در دیار بی وفائی.بی وفایم کرد ورفت
عاقبت گفتم:خداوندا فراموشش کنم
برچسبها: دیار بی وفایی , سجاده عشق ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد